نویسنده: صلاحالدین احمدزاده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خانواده در گذر زمان
تا اواسط قرن 19 تصوّر عمومی ازخانواده، خانوادهای گسترده بود این نوع خانواده باتمام تفاوتهایش درمناطق مختلف جهان، دارای دو ویژگی ثابت بود: اول آن که شامل سه نسل و حتی بیشتر بود که با هم در زیر یک سقف و بر محور یک فعالیت تولیدی،جهتِ مصرفْ زندگی میکردند.دوم، تمرکز قدرت در دست پدر خانواده و انتقال آن به پسر ارشد بود و میتوان گفت از زمان اسکان بشر و شکلگیری شهرها و تمدن این نوع خانواده وجود داشته است «اعزازی، 1382».
از نظر کوئن (1370) با صنعتی شدن جامعه، ساخت، کارکردها و اقتدار خانواده، دگرگون شده و مهمترین پیامد گذار از یک خانوادهی سنتی به یک خانوادهی صنعتی شهری، جانشینی خانوادهی هستهای به جای خانوادهی گستردهی پیشین بود. خانواده از یک واحد تولیدی و مصرفی، به یک واحد تقریباً مصرفی تبدیل شد و آنگاه کارکردهایش را از دست داد و به دولت و سایر نهادهای اجتماعی واگذار گردید «ص129». اولین وظیفهای که خانواده در شکل سنتی و گستردهی خود به نفع دولت از دست داد، وظیفهای بود که به عنوان یک واحد تولید کننده در چارچوب نظام همبستگی اجتماعی به عهده داشت و آنگاه، نقش خود را در تربیت اجتماعی نیز از دست داد و به مدارس و آموزشگاهها منتقل شد، سپس نقش مراقبت بهداشتی و سرپرستی سالمندان را واگذار کرد و تمامی این تغییرات با گسترش مناسبات سرمایهداری همراه بود و بارزترین مشخصهاش روابط سودجوئی در مقابل مهرجوئی، و منفعت در مقابل اخلاق بود و این گونه خانواده به حاشیه رانده شد «رئوف ،1377».
«دوهرتی» معتقد است که خانوادهها در آغاز قرن بیستم، خانوادههای نهادی بودند و ارزش عمده در آنها، مسؤلیت پذیری بود. در اواسط دههی 1920، کانون ازدواج خانواده تغیییر یافت و ارزش اصلی رضایت و خشنودی، جایگزین مسؤلیت پذیری شد. اکنون جوامع غربی به سوی خانوادهی جمعی که ارزش عمده در آن، انعطافپذیری است، به پیش میرود «کارلسون و همکاران ،1378 ».
قبل از انقلاب صنعتی، به عنوان مثال، اشکال خانواده از جایی به جای دیگر، متفاوت بود؛ اما هرکجا کشاورزی رواج داشت، مردم به زندگی در خانوادههای بزرگ چند نسلی تمایل پیدا میکردند که متشکل از عمو-دایی، عمه-خاله اقوام زن-شوهر، مادر بزرگ-پدر بزرگ بود که همگی زیر یک سقف بسر میبردند و به صورت یک واحد تولید اقتصادی با هم کار میکردند... خانوادهی گسترده با داشتن مسؤلیت خویشاوندان سالخورده و بیمار و معلول و عدهی زیادی کودک، قادر به هیچ گونه تحرکی نبود ولی ساخت خانواده، به تدریج و طی تجربهی دردناکی شروع به تغییر کرد؛ مهاجرت به شهرها رشتهی خانواده را از هم گسست و بحرانهای اقتصادی ویرانگر، خانوادهها را بر آن داشت که خود را از زیر بار گران خویشاوندان ناخواسته رها سازند و در نتیجه، کوچکتر شوند و از تحرّک بیشتری برخوردار شوند.
از نظر«تافلر،1370»خانوادهی به اصطلاح«هستهای» متشکل ازپدرو مادر و عدهی کمی فرزند، بدون خویشاوندی دست و پاگیر، الگوی نوین استاندارد و مورد ِقبول ِهمهی جوامع صنعتی اعم ازسرمایهداری و سوسیا لیستی گردید. آثار و علائم تغییر در خانواده بهصورت: تعارض، حمله به اقتدار پدرسالاری، روابط دگرگون شدهی والدین-فرزندان و سرانجام مفاهیم جدید آداب معاشرت ظاهر شد و وظایف اصلی خانواده به نهادهای تخصصی دیگر واگذار شد«ص41-40».
تغییرات ایجاد شدهی فوق در خانواده، به نظر تافلر(1370) مربوط به «موج دوم» با جامعهی صنعتی شده بود؛اما با شروع«موج سوم» و ورود جامعه به دوران فراصنعتی، شاهد از هم پاشیدگی نظام «خانوادهی هستهای» و پایان این تصور خواهیم بود که «خانوادهی هستهای» به منزلهی انگارهی «آرمانی خانواده» است. اگر خانوادهی هستهای را متشکل از یک زن و شوهر و دو کودک بدانیم، در حال حاضر، 7درصد از کل جمعیت ایالات متحده در این نوع خانوادهها زندگی میکنند و 93درصد از کل جمعیت در چارچوب این مدل ایدهآل موج دومی نمیگنجند و طبق آمارها یک پنجم تمامی خانوادهها در ایالات متحده از افرادی تشکیل میشود که به تنهایی زندگی میکنند و عدهی زنان و مردانی که بدون ازدواج رسمی با هم زندگی میکنند رو به افزایش است و طبق گزارشهای مقامات دولتی در دههی اخیر بیش از دو برابر شده است و تحول مهم دیگر افزایش تعداد زوجهایی است که مایل به داشتن بچه نیستند و به اصطلاح «شیوه زندگی بدون بچه» را برای خود انتخاب کردهاند و حتی سازمانهایی به وجود آمدهاند که زندگی بدون بچه را تشویق میکنند و بی میلی نسبت به داشتن بچه در بسیاری از کشورها رو به افزایش گذاشته است. در سال1960 فقط 20درصد از زنان آمریکایی «همیشه متأهل» زیر30سال،بدون بچه بودندولی درسال1975این رقم به 32درصد افزایش یافت «تافلر:1370» و هم اکنون یکسوم خانوارها تک نفری هستند و زنان با پیشگیری از زایمان، به مقابلهی پدر سالاری رفتهاند و در پارهای از کشورهای غربی (مانند اسپانیا و ایتالیا)، میزان باروری، کمترین میزان در جهان است و حتی پایینتر از میزانی است که برای تجدید نسل لازم است «کاستلز،1380»
نمونهی دیگری ازتحول درساخت خانواده درجوامع کنونی(که دردوران فراصنعتی هستند)،خانوارها و خانوادههای همجنسگرا هستند اگر چه آمار دقیقی از تعداد آنها وجود ندارد، اما طبق نظر «گونزیورک» و «اینریچ»،10درصدجمعیت مذکرو6تا7درصد جمعیت مؤنث در آمریکا، «همجنسگرا» هستند. به علاوه، بخشِ در حالِ رشدِ دیگری از خانوادهها، که شاید به زودی قریب به 40درصد شود، به «خانوارهای غیر خانوادگی» مربوط میشود و طبق ادارهی آمار ایالات متحده، در این گروه،هم اتاقیها، دوستان و افراد غیر خویشاوند جای دارند در واقع این مقوله شامل زوجهای ناهمجنس و همجنس است که بدون داشتن فرزند زندگی میکنند. طبق برآوردهای دانشگاه «هاروارد» دربارهی شکلگیری خانوادهها که در سال2000 به عمل آمده است، ازکل خانوادهها،درصدِآنهایی که از زن و شوهروفرزندان تشکیل شدهاند، به شدّت کاهش خواهد یافت و از 5/31درصد(سال1980) به 4/23درصد (در سال2000) رسیده است « کاستلز ،1380»
تغییرات در خانواده را در دوران مدرن و جهان امروز، میتوان به صورت زیر خلاصه نمود:
1- تغییرات ساختاری: یعنی خانواده از «شکل گسترده» به شکل «هستهای» و سپس به صورت «خانوادههای تک نفری» و «تک والدی» درآمده و سرانجام این که «زندگی مشترک بدون ازدواج» و نسبت نوزادانی که بدون پیمان ازدواج به دنیا میآیند، و حتی افت شدید و بیسابقه و پایینتر از میزان جایگزینی، در حال افزایش است «کاستلز/چاووشیان،1380ص191».
2-تغییر در دیدگاهها و ارزشها: در دوران مدرن، ارزشهایی چون: وفاداری و همدردی زن و مرد نسبت به هم، تولید مثل و تولّد فرزندان، روابط خویشاوندی، قوامیت و سرپرستی مرد، نانآور بودن مرد و خانهدار بودن زن، تداوم زندگی و خودداری از طلاق تحت هر شرایطی، به شدت زیر سؤال رفته و بسیار کم رنگ گردیدهاند و نهاد خانواده، به هیچ وجه آن قداستِ خاص دوران ماقبل صنعتی و مدرن را ندارد.
3- تغییر درنقشها و عملکردها: منظور از تغییر در «نقشها» و «عملکردها» این است که اولاً نقشهای سنتی و قدیمی زن و مرد و فرزندان در داخل خانواده تغییر یافته است؛یعنی مدیریت مرد سالارانه و نقش تعیین کننده و اصلی مرد در تعیین معیشت زندگی و اقتصاد خانواده، از انحصار مرد بیرون آمده و با ورود انبوه زنان در کارهای «مزددار» در سراسر جهان، کار، خانواده و بازار کار در ربع پایانی قرن بیستم، عمیقاً دگرگون شده است و این فرایند «قدرت چانهزنی زنان» را به طور چشمگیری افزایش داده است «کاستلز: 1380».فرزندان، با ورود به سن کار، عموماً از خانواده جدا میگردند و به گونهای مستقل، نقشهای خود را در جامعهی کم و بیش در گروههای هم سن و سال خویش ایفا میکنند و این در حالی است که در گذشته، فرزندان به عنوان اعضای اصلی اقتصاد خانواده، مطرح بودند و در جوامع سنتی، داشتن فرزند ذکور به منظور کسب درآمد بیشتر و یا دفاع از خانواده در تعارضات و تنازعات قدیم و قبیلهای، یک ارزش محسوب میشد «شیخی،1380» و میتوان پیشبینی کرد با افزایش مشکلات زنان در افزایش مسؤلیتهای شغلی و خانهداری، تربیت فرزندان و ادارهی امور خانواده توسط «مردها» روز به روز مشکلتر خواهد شد.ثانیاً «نهاد خانواده» به طور کلی و در محیط اجتماعی، کارکردهای قبلی خویش را از دست داده است: یکی از کارکردهای اولیه و اساسی خانواده طی قرون گذشته این بود که به عنوان «یک واحد تولید و مصرف» مطرح بود و به دنبال صنعتی شدن جامعه، خانوادهها نیز به سوی مصرفی شدن سوق یافتند «شیخی،1380» در جوامع امروزی، به خاطر تقسیم تخصصی کار، هر شخص کارکرد اقتصادی ویژهای را بر عهده دارد؛ بیشتر کارکرد اجتماعی کردن نوباوگان، از خانواده گرفته شده و به مدارس واگذار میشود. کارکردهای اقتصادی نیز از خانواده گرفته شدهاند؛ یعنی حکومت،ازطریق برنامههای رفاهی، تأمین اجتماعی، تأمین مسکن و خدمات بهداشتی، قدرت مانور و بروز عملکردهای خانواده را از آن گرفته است. کارکرد حفاظتی خانواده نیز، از خانواده گرفته شده و به دولت واگذار گردیده است. دین و آموزش مذهبی نیز که زمانی در دست خانواده بود، اکنون بر عهدهی مؤسسات دولتی است «کوئن ،1370».
4-تغییر در سبک زندگی: «سبک زندگی» وسیلهای است که ما با آن خودمان را بیان میکنیم و طریقهای که ما با آن به جهانیان اعلام میکنیم که به کدام خردهکیش، یا کدام طبقهی خاص تعلّق داریم. زمانی که ما به یک سبک دل میسپاریم، میتوانیم شکلها و لباسها و رفتارهای بسیاری را به این اعتبار که با سبک مورد قبول ما تناسب ندارند، کنار بگذاریم و تعداد کثیری از «بدیل»ها را از حوزهی انتخاب خویش خارج میکنیم و این کار، نه تنها یک تصمیم، بلکه حتی یک «فراتصمیم» است.
هر خانوادهای، بسته به زمان و جغرافیای خاص خودش و در چارچوب دیدگاهها و تلقّی زن و مرد از زندگی (جهانبینی)، دارای سبک زندگی خاص است که بر تمام انتخابها، رفتارها و روابط اعضای خانواده با خود و با دیگران، تأثیرعیار دارد.«تافلر،1374».
جهان امروز نه تنها «سبک زندگی» قدیمی و سنتی خانواده را شدیداً در تنگنا قرار داده و حتی به اضمحلال نزدیک نموده است، بلکه فرد و خانواده، هر دو را، با تنوع سبکها روبرو کرده است.
جامعهای که ارزشها و سبکهای زندگی در آن به سرعت منقسم و تکّه تکّه میشود، با تمامی مکانیزمهای جمعی گذشته درمیافتد و در عین حال، زیاد شدن سبکهای زندگی، با توانایی ما در یکپارچه نگه داشتن خویش تقابل پیدا میکنند. به عنوان یک مثال ساده، غذا خوردن را در خانواده امروز در نظر میگیریم در حالی که در گذشته همهی اعضای خانواده با هم و در یک زمان واحد دور سفرهی غذا جمع میشدند و با هم غذا میخوردند، امروز زن و مرد به دلیل کار در بیرون از خانه، در غذا خوردن و نشستن با هم، هماهنگی ندارند. غذاهای سرد و حاضر که در بیرون از منزل آماده میگردند، بیشتر مصرف میشوند. کودکان، بیشتر از آن که حواسشان به غذا باشد، به دیدن فیلمهای کارتونی مشغول هستند. در بیرون رفتن و آمدن به منزل هماهنگی چندانی وجود ندارد.
نوع تفریحات خانوادهها به کلی دچار تغییر و دگرگونی شده است ولی همین حالتها که کاملاً مخالف با سبکهای زندگی در دنیای قدیماند، هر آن احتمال میرود تغییر کنند و «فرد» را با انتخابی دیگر مواجه سازند.
روابط والدین به کلی دچار دگرگونی و تغییر گشته است و به قول «کوئن» فرزندان در یک جامعهی صنعتی شهری، بیشتر از آن که یار شاطر باشند بار خاطراند!! و همچنین، از حقوق و مزایایی برخوردار شدهاند که هرگز چنین چیزی در جهان قدیم، به ذهن هم خطور نمیکرد «کوئن،1370».
به نظر «آنتونیگیدنز، 2002» خانواده، دچار چهار نوع دگرگونی اصلی شده و در کشورهای غربی و صنعتی این چهار دگرگونی بسیار پیشروی کردهاند و به مرور در حال جهانی شدن هستند:
1- خانواده قبل از هر چیز یک واحد اقتصادی صرف نیست، بلکه مجموعهای از پیوندها است که بیشتر بر اساس ارتباط و خصوصاً ارتباط عاطفی شکل میگیرد مثلاً میتوان گفت که در قدیم خانوادهها اغلب به دلایل اقتصادی و گاهی سیاسی نظامی بود ولی امروزه دیگرچنین چیزی دیده نمیشود و قضیه برعکس شده است و درکشورهای صنعتی (و غربی) که یک اقتصاد باز آزاد و در حال توسعه دارند، داشتن فرزند، یک هزینهی بزرگ افتصادی است و به همین دلیل تعداد فرزندان هر خانواده به طور متوسط به 2/1کاهش یافته که کمترین میانگین در طول تاریخ بشری است. پس داشتن فرزند نیزنسبت به گذشته، بیشتر تصمیمی عاطفی است و درعصری زندگی میکنیم که میتوان آن راعصرِ«کودکِ عزیز» نامید!!
2- نقش ثابت وتکراری زن ومردکه به صورت خانهداری و نانآوری بوده است سر تا پا تغییر و حتی برای اولین بار در تاریخ، جمعیت زنان شاغل از مردان پیشی گرفته است و میتوان گفت: دیگر زن بودن و مرد بودن از نظر وظایف و هویتهایی که ایجاب میکند، معنای روشن و مشخص ندارد و زنان و مردان در چهارچوب سرنوشتی که به واسطهی نقش آنها از پیش تعیین شده است، زندگی نمیکنند. هویتها، بیشتر توسط خود افراد کشف میشوند و نه به واسطهی نقشهایی که بازی میکنند.
3-موقعیت زنان و موازنات قدرت آنها با مردان به شدت درحال تغییر است و روابط میان دو جنس هر چه بیشتر،مساوات طلبتر میشود و یکی ازعوامل افزایش نرخ طلاق همین موضوع میتواندباشدمثلاً درانگلستان، حدود نیمی ازازدواجها منجر به طلاق میشود و این نرخ بالای طلاق با پروسهی آزادی و رهایی یافتن روزافزون زنان در ارتباط است.
4- براساس دیدگاه لیبرالی روشهای مختلف و متکثر زندگی نه تنها رسمیت مییابد بلکه از اهمیت و ارزش بالایی نیز برخوردارند و این دیدگاه به حوزهی روابط جنسی هم تسرّی یافته است و به این ترتیب، روابط همجنسگرایان و سایر روابط غیرمشروع و غیر رسمی زن و مرد با هم، نه تنها عجیب نیست بلکه بسیار عادی و به عنوان یکی از روابط دو جنس مذکر و مؤنث، تلقی میگردد و البته ناگفته نماند که این تحولات جدید، مشکلات زیادی در زندگی ما به وجود میآوردهاند؛مشکلاتی چون:«مشکل هویت»،«مشکل عقدههای فکری»و«مشکل بیاختیاری»یاسردرگمی درانتخاب گزینههای بسیار متنوع و متکثر موجود درجامعه.
اما مهمترین نگرانى ها و بیم هایى که در این زمینه وجود دارد ( جعفرى1385) عبارتند از:
۱-بى توجهى خانوادهها (والدین) به تفاوت نسلها:
«به روز» بودن والدین و آشنایى آنها به مسأله تفاوت نسلها و تغییرات ناشى از گذر زمان در فرایند تربیت از مهمترین عوامل موفقیت در تربیت است که متأسفانه ما امروز این خلأ را به وضوح در کانونهاى تربیتى و بالاخص خانوادهها احساس مىکنیم. پرهیز از اصرار بر آداب و شیوههاى تربیتى گذشته، نکتهاى است که هم از سوى پیشوایان دینى مورد تأکید قرار گرفته است و هم ازسوى دانشمندان علوم روانشناسى و تعلیم و تربیت که نمونهاى از هر کدام ذیلاً اشاره مىشود.
امام على(رض) مىفرماید: «لاتقسروا اولادکم لآدابکم لانهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم.» فرزندان خودتان را مجبور نکنید آداب زمان شما را رعایت کنند چرا که آنها در زمانى غیر از زمانى که شما در آن خلق شدهاید، به دنیا آمدهاند. همچنین «پستالوزى» درخطابهاى که براى فراگیران خود ایراد مىکرد به نیکى این نکته را متذکر مىشود. او خطاب به فراگیران خود گفت: «علیه مقاصد یا تمایلات شما هیچ کینهاى احساس نمىکنیم و نسبت به آنها تجاوزى را روا نمىداریم. دور باد از ما که بخواهیم شما را همانند خودمان یا اکثر معاصرانمان تربیت کنیم. شما باید به یارى مراقبتهاى ما آنگونه که طبیعت شما اقتضا مىکند، تربیت شوید.»
2-فقدان پیش شرطهاى لازم و مهارتهاى سازوارى با ناسازها و سازگارى با تغییرات بنیادى توسط والدین:
در چنین شرایطى که در جامعه جهانى مىگذرد والدین فرزندان ما تا چه اندازه مستعد پذیرش این تحولات هستند؟به نظر مىرسد پیش شرط این ظرفیت، در پویایى، شادابى، طراوت و نوخواهى والدین باشد و بدون آن نمىتوان پاسخگوى انتظارات آینده بود. هر گونه ارتباط تعلیمى محیطهاى تربیتى ما (به ویژه خانوادهها و مدارس) تا چه اندازه شوقانگیز و دلرباست و تا چه اندازه فرزندان ما از حضور در آنها احساس رضامندى، نشاط باطنى، امید و... دارند؟ محیطهاى تربیتى ما تا چه اندازه با نیازهاى فطرى و ذوقى فرزندان ما هم سنخ و همراه است؟ بچههاى ما تا چه اندازه فرصت بیان احساسات، بروز انگیزهها و نیازهاى عاطفى خود را دارند؟ تا چه اندازه به این تراژدى بزرگ پرداخته شده است که اغلب اختلالات رفتارى، انحرافات اخلاقى، ناسازگارىهاى اجتماعى و ناهنجارىهاى روانى - عاطفى بچهها زاییده روشهاونگرشهاى موجود است؟ تبلیغات ضد تبلیغ آموزههاى انگیزهزدا، مدیریت سنگوارهاى، نصیحت تحکمى، رفتارهاى تصنعى، راهنمایىهاى قیمى و سختگیرىها همه جلوههایى از عملکرد تربیتى حاکم بر اغلب محیطهاى تربیتى ماست. نتیجهی حاصل از این روشها و نگرشها چیزى جز این نیست که فضاهاى تربیتى را سرد، بىروح، افسرده و غمزده کرده و جوشش و زایش و انگیزش و شور و طرب را از فرزندان ما گرفته است. آنها در اینگونه محیطهاى تربیتى چیزى جز احساس شکست، سرخوردگى، افسردگى، ناتوانى و بىتفاوتى به دست نمىآورند. اگر بتوانیم این پیش شرط را باور کنیم و این اتهام را بپذیریم که بسیارى از کجرویها و کجرفتارىهایى که در قالب جلوههاى ویژه و ناپسند رفتارى، در میان جوانان و نوجوانان شاهد هستیم، واکنشى است در برابر کنشهاى ناسالمى که از سوى خود ما ظاهر شده است و در یک کلام اگر بتوانیم تربیت «طربناک» را به جاى تربیت «سوگناک» جایگزین کنیم، فرصت بروز هیجانات و زمینه تخلیه تنشها و فشارهاى روانى به بچههادر قالب فعالیتهاى خودانگیخته فراهم مىشود و ماجراجویى و لذتطلبى نوجوانان به جاى سرکوب به شکل سالم و هدایتشده تعالى مىیابد. هیجانها و لذتطلبىها و ماجراجویىها در قالب ارزشها، هنجارها، باورها و اعتقادات سازنده دینى و معنوى جهت داده مىشود.عشق مجازى به عشق حقیقى، لذت مادى به لذت معنوى، خطرپذیرى به ایثارگرى، خودخواهى به خودشکوفایى،غریزه جنسى به عشق متعالى، گستاخى به حقطلبى، گردنکشى و قلدرى به استقلال و فروتنى، تنوعگرایى صورى به نوگرایى باطنى و مدگرایى در مدلهاى لباس ظاهر به تعمیق و تحول در لباس باطن تعالى مىیابد.
۳-تباین فرهنگ رسمى و غیررسمى در جامعه:
مقوله فرهنگ و جامعه مقولاتى هستند که نمىتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد. فرهنگ به مثابه شریانى است که در پیکره اجتماعى جریان دارد و جامعه، کالبدى است که فرهنگ را در درون خود جاى داده است. بدون فرهنگ، حیات اجتماع متصورنیست و بدون ملاحظهی جامعه،سخن گفتن ازمقولهی فرهنگ چیزى به جز یک بازى خیال پردازانه نیست.
هر دو مقولهی فرهنگ و جامعه مقولاتى پیچیده و کثیرالابعاد هستند. جامعه شامل گروهها، قشرها و طبقات مختلف اجتماعى است که در عین کثرت و تنوع در قالب ساختار اجتماع نظم و انسجام یافته است و فرهنگ هم به لحاظ نوع و قلمرو از کثرت و فراوانى برخوردار است. قلمرو فرهنگ به لحاظ اجزا و عناصر تشکیل دهنده مشتمل بر نظام ارزشها، باورها، اعتقادات و نظام هنجارها داراى قوانین، سنتها، عرف و عادات متنوع است.
همچنین ناکارایى انتقال فرهنگ از برخى نهادهاى فرهنگى، در قالب مفاهیمى همچون انقطاع فرهنگى، شکاف نسل ها، بى توجهى و هتک حرمت ارزش ها،مطرح شده است و آن چه در این میان از همه نگران کنندهتر است، پدید آمدن و شکلگیرى تباین و دوگانگى میان فرهنگ رسمى و غیررسمى جامعه است. به تعبیر یکى از بزرگان: بدترین حالت، داشتن فرهنگى غیررسمى و زیرزمینى اما مقبول است.
در مجموع با توجه به نکات مطرح شده مىتوان گفت مقوله فرهنگ و تغییرات مربوط به آن در جامعهی ما نقش محورى دارد. گرچه در دورههاى مختلف از نظر ساخت و کارکرد با نوساناتى مواجه بوده است.
بدیهى است اگر به هر دلیل در روابط فرزندان (بویژه جوانان و نوجوانان) و والدین شاهد این تباین و دوگانگى باشیم، جلوههاى رفتارى حاصل از این دوگانگى فرهنگى که خود را در قالب دورویى، نفاق، چاپلوسى، تملق، رفتارهاى دوگانه و... ظاهر خواهد ساخت زمینههاى تربیتى ناخوشایندى را فراهم مىسازد که مؤثرترین و نافذترین ابزارها و شیوههاى تربیتى نیز در مواجهه با آنها کارایى خود را از دست خواهند داد. البته با توجه به تمامى شرایط موجود در جامعهی جهانى و بازتابهاى آن در گوشه و کنار جامعهی خودمان زمینههاى دیگرى نیز براى نگرانىهاى مختلف وجود دارد از جمله:
- ناتوانى خانوادهها در اقناع و پاسخگویى به حس کنجکاوى فرزندان.
- بیم این که فرزندان ما بازیچهی این تحولات شوند به جاى آن که جهتدهنده به آنها باشند. (نقش انفعالى جوانان).
- ورود زودرس و تحمیلى نوجوانان و جوانان به دوران بزرگسالى توسط خانواده.
- بیم سستى در روابط عاطفى میان والدین و فرزندان.
- بیم فاصله گرفتن جوانان و نوجوانان با مذهب و جلوههاى مذهبى.
ارتباط وسیع و گستردهی ناشی از جهانی شدن بین ابناء بشر به سراسر کرهی زمین، «سبکهای زندگی» بسیار متنوع و مختلفی را در اختیار خانوادهها قرار میدهد و دایرهی انتخاب آنها را گسترش میدهد و «سبکهای زندگی» همیشگی و ثابت خانوادهها را نه تنها به چالش، بلکه به اضمحلال میکشاند.
جهانی شدن،ارتباطات بین مناطق و افرادرا به شیوهی مستقیم و غیر مستقیم تسهیل نموده و مهاجرت و مسافرت را برای انسانها به هرکجاکه بخواهند،آسان کردهانداگرمسافرتهای اداری و تجاری اولیاء را به تنهایی به عنوان کارمندان شرکتهای صنعتی و تجاری و ادارات دولتی، مد نظر قرار ندهیم، بدون تردید نمیتوان از مسافرتها تفریحی و صنعت توریسم که منجر به «به هم پیوستگی و حتی التقاط فرهنگی» و جابجایی و تبادل ارزشها میشود، چیزی نگفت و یا مهاجرت فرزندان کشورهای جهان سوم را برای تحصیل و کار در کشورهای توسعه یافته نادیده گرفت چیزی که میتواند نه تنها منجر به اضطراب و نگرانی اولیاء به ویژه مادران شود، بلکه میتوان آن را زمینه ساز جدایی نسلها و مانع انتقال ارزشها و فرهنگ از طریق خانواده دانست.
گسترش ارتباطات و افزایش آزادیها در اثر جهانی شدن، منجر به انتشار وسیع، «جنبشهای فمینستی» و «همجنسگرایی» شد که ریشه در شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جهان غرب ماقبل صنعتی دارند و مهمترین تهدید برای خانواده محسوب میشوند.
جنبش «فمینیسم» که در اصل و اساس به منظور دفاع از حقوق انسانی زنان و رفع ستم و تبعیض از آنها پا گرفته بود، به زودی بدل به چیزی غیر از آن شد که هدف اولیهاش بود. نهضت فمینیسمی، فوقالعاده ناهمگون و پر تنوع است و فقط میتوان به خصوصیات مشترک انواع دیدگاههای این نهضت اشاره کرد و نمیتوان آن را چیزی واحد و یکدست قلمداد نمود.
«براساس تعریف وسیعی که«جین مانس بریج» ارائه داده است،«فمینیسم»عبارت است از«تعهدبرای پایان دادن به سلطهی جنس مذکر» و اساسیترین وجه آن عبارتست از «باز تعریف هویت زنان: گاهی با تصدیق برابری زن و مرد، و به تبع آن، جنسیتزدایی از تفاوتهای زیستی و فرهنگی؛ و درمورد دیگر، کاملاً برعکس، با تصدیق خصوصیات ذاتی زنان،که غالباً با بیان برتری روشهای زنانه به عنوان منابع کمال انسانی همراه است؛ و گاهی با اعلام ضرورت گسیختن از دنیای مردان و باز آفریدن حیات و جنسیت در روابط خواهری در تمامی موارد، خواه از طریق اعتقاد به برادری، خواه تفاوت، خواه جدا شدن. چیزی که نهضت فمینیسم به انکار آن برخواسته است، هویتی است که مردان برای زنان تعریف میکنند ودرخانوادهی پدرسالار نیز تقدیس میشود. بنابراین، وجه مشترک بنیادی که زیربنای تنوع جنبش فمینیسم است عبارت است ازتلاش تاریخی،فردی و جمعی، رسمی و غیر رسمی، برای تعریف مجدد زن بودن که در تقابل مستقیم با پدرسالاری و خانوادهی منطبق با آن است» «کاستلز،1380».
یکی دیگر ازعوامل تهدید کنندهی خانواده، پدیدی «همجنسگرایی» است که مهمترین علل ایجاد کنندهی «همجنسگرایی» را میتوان: شکلگیری اقتصاد اطلاعاتی پیشرفته، پیدایش بازار کار متنوع و ابتکارآمیز و شبکههای انعطافپذیر فعالیت اقتصادی، محبوبیت آزادی جنسی (به عنوان یکی از مضامین نهضتهای دههی 1960)، شکاف بین زنان و مردان که ناشی از تأثیر مشترک چالش فمینیسمی و ناتوانی اکثر مردان در کنار آمدن با الغای امتیازاتشان است، احتمال پیدایش شبکههای حمایت و دوستی همجنسها را تقویت کرد و عرصهای آفرید که تمام انواع خواستهای نفسانی در آن با سهولت بیشتر ابزار میشد.
شبکههای همجنس گرایان،از اینترنت به طور وسیع برای تماس و برقراری ارتباط وکنش متقابل بهره میجویند و حتی ازراهاندازی وایجادشبکههای جایگزین مانندرادیووماهواره غافل نبودهاند.خلاصه آن که «همجنسگرایی»تصوراولیهی استحکام پدرسالاری وخانوادهی ناهمجنس رادرفرهنگهایی که ملهم ازتعالیم دینی ومذهبی چون کنفوسیوس ومسیحی بودهاند، در هم شکسته است و در یک کلام میتوان گفت که، «بحران خانواده و تحلیل رفتن باور نکردنی است» «کاستلز ،1380» و قربانیان اصلی این تحولات فرهنگی، که در خانواده بحرانزده، نادیده گرفته میشود، کودکان هستند، زیرا هر روز و بیش از پیش، زندگی آنان به کلی دگرگون شده است. «در 1990، بیش از یکچهارم کودکان در آمریکا، با پدر و مادر خود زندگی نمیکردند که این کودکان در 1960 کمتر از 13درصد بودهاند و نزدیک به 50درصد کودکان، با هر دو والد اصلی خود زندگی نمیکنند پذیرش کودک طی دو دههی گذشته، افزایش چشمگیری یافته و حدود20000 کودک نیز از طریق لقاح مصنوعی متولد شدهاند.
بسیاری از کودکان هم اکنون با مادران هرگز ازدواج نکردهی خود زندگی میکنند و درصد کودکانی که فقط با مادرشان (بعد از جدای پدر و مادر) زندگی میکنند بین1970 و 1994 دو برابر شده است و از 11درصد به 22درصد رسیده است « کاستلز ،1380».
ثانیاًاگرهمان گونه که «گیدنز» میگوید: «جهانی شدن منجر به بهرهگیری مشترک از مدرنیته است و محصول آن محسوب میشود» میتوان تأثیر جهانی را بر خانواده به صورت تقابل «سنت و مدرنیته» و با تعمیم مدرنیته، تحلیل و بررسی کرد.
مدرنیته،جهتگیری درمقابل تمامی نگرشهای قدیمی (و قرون وسطایی) به انسان،جهان و خداست و امید و آرزو بستن به امکان بازسازی انسان و جهان بربنیاد عقل وقوهی شناسایی انسان و جابجایی محور هستی ازخدا به انسان و دنیای مدرن،جهانی است که درآن میخواهددربارهی همه چیز از نو بیاندیشد و همه چیز را از نو بنیاد بگذارد (آشوری، 1375).
مدرنیته یعنی خردباوری،وتلاش برای بخردانه کردن هرچیز،شکستن،و ویرانگری عادتهای اجتماعی و بـاورهای سنتی،همراه باپشت سرنهادن ارزشها،حسها، باورها و در یک کلام، شیوههای مادی و فکری زندگی کهن(احمدی، 1380)
مدرن بودن، یعنی تعلق داشتن به جهانی که در آن، به قول مارکس، «هر آنچه سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود». به نظر آنتونی گیدنز، مدرنیت، در سادهترین صورت، شکل مختصر شدهی تعبیر جامعهی مدرن یا تمدن صنعتی است. اگر به دقت نگاه کنید، مدرنیت مربوط میشود اولاً به مجموعهی معینی از طرز طلقیها نسبت به جهان و نسبت به ایدههای جهان به عنوان جهانی آزاد برای تغییر، به دست انسان و با دخالت او. ثانیاً، نهادهای پیچیده، به ویژه تولید صنعتی و اقتصادی مبتنی بر بازار. ثالثاً، حد معینی از نهادهای سیاسی از جمله دولتملت و دموکراسی تودهای. جامعهی مدرن جامعهای است فنیتر، با نهادهای پیچیده که بر خلاف فرهنگ گذشته، در آینده زندگی میکنند تا در گذشته. (بیرسون،1380).
زندگی مدرن ویژگیهایی دارد که آن را از زندگی به سبک سنتی و قدیم متمایر میسازد که مهمترین آنها عبارتند از:
الف) محوریت انسان به جای خدا: یعنی «جامعهای را مدرن میخوانیم که بنا به «قوانین انسانی» اداره شود و نه براساس «قوانین آسمانی» (احمدی،1380) و این «انسان محوری» نیز در دو موضوع، بروز و ظهور یافته است.
1- عقل انسان،که مشکلگشا وکارساز زندگی و از خدا و نیروهای غیبی بینیازش میکند؛ یعنی خرد آدمی را، هم ضابطهی نهایی وهم توجیه پیشرفت انگاشتن، ودراثبات برتری جامعهای مدرن نسبت به جامعهای سنتی ازآن سود جستن. و زمینی یا دنیایی شدن قوانین، استوار به همین برداشت از برتری خرد انسانی بر قوانین سنتی و دینی بود.( صفحه:18)
2- فردیت و فردگرایی؛ یعنی «در تفکر مدرن، فرد به عنوان یک ارزش متعالی طرح میشود، دیدگاهی که در تفکر سنتی و جوامع سنتی بهجزاستثنائاتیوجودنداردواگرهم وجودداشته باشد،به عنوان فرد تارک دنیا مطرح است ولی درج هان مدرن به این معنی است که تشخیص نهایی حقیق، درستی، عدالت، خوب و بد، همه و همه با «فرد» است و نه تنها فرد دربرابرجمع حقوقی دارد، بلکه ممکن است نظر یک فرد درست باشد و بقیهی «جمع» اشتباه کنند. (غنینژاد، 1375؛) نیچه،اساس جامعهی مدرن را«آفرینش فردیت و ایدهی حقوق برابر»میداند که به گمان او، به زایش سستی منجر میشود و ازآنجایی که «تنهایی» مهمترین دستآورد اخلاق فردگرایی است، هم میتواند «بیماری زندگی جدید» محسوب شود و هم میتواند«بنیان اصلی ونهایی فرهنگی اصیل»به حساب آید.جامعهی صنعتی(مدرن)ازیک سو سازندهی«جهان منافع مادی» بوده که درآن،سودشخص انگیزش اصلی زندگی محسوب میشود(کهشوپنهاورازدیدگاه اخلاقی و زیباییشناسی آن را محکوم میکرد) و ازسوی دیگر، سازندهی «جهان شخصی خواست و اشتیاق» بود به این معنا که انگیزش اصلی زندگی فردی را بیرون از دسترس و اختیار فرد قرار میدهد. موقعیت تراژیک انسان مدرن این است که اشتیاقش به زندگی با دیگران، در جریان پیشرفت، به پذیرش تدریجی، انزوا، انفراد و تنهایی، منجر میشود. (احمدی،138)
ب) تغییر و دگرگونی: روح مدرن، همواره در دگرگونی است و ناآرامی روح مدرنزادهی نا همخوانی فرد است با گروه جمع؛ در جامعهی مدرن همه چیز باید دگرگون شود و از همین روست که «نیچه» میگوید: «ما روی دریاچهای یخ زده ایستادهایم و تأکید میکند که یخ بسیار نازک و شکننده است و «گیدنز» برای مقابله با تغییرات سریع و پیدرپی اجتماعی در جامعهای اطلاعاتی، ریسک پذیری را پیشنهاد میکند، همانطور که «دورکیم» در سال1898 ادعا میکرد در این جهان، هیچ سنتی نمیتواند امیدوار باشد که قدرتمند باقی بماند و هیچ شیوهای مرسوم کنش، در شرایط دائماً در حال تغییر پیچیدهی فعلی نمیتواند به عنوان مبنای زندگی فرد، پابرجا بماند (پیرسون،1380)
ج) مدرنیته، افسون زدایی میکند وهر چیز را به زیر تیغ نقد و جراحی میکشد. هیچ امر مقدسی وجود ندارد، میتوان از هر چیزیسؤال کرد. انسان مدرن، باور دارد که همهی مفاهیم و اصطلاحات را باید، پیرایههای رمزآمیزی زدود که اشکال گوناگون سلطهی سنتها به یاری نهادهای مقتدری چون دولت و کلیسا، آنها را آفریدهاند. انسان خردمند چون با قوانین تکاملی و طبیعی آشنا شود، علیه آن راز و رمزها برمیخیزد و برای توجیه علت پدیدهها به نقش و دخالت نیروهای ماوراءطبیعی پناه نمیبرد.«وبر»درکتاب «اخلاق پرتستانی و روح سرمایهداری» میگورد: جنبهها و رگههایی از افسونزدایی و خرد باوری از فرهنگهای پیشین، از بوروکراسی چین باستان تا قانونگذاری رومی وجود داشت؛ اما در روزگار مدرن بود که این خرد باوری و قداستزدایی، شکل دقیق و کامل یافت. مهمترین تحول در زمینهی «قداستزدایی» را باید در آثار کانت و نظرات او جستجو کرد «آنگاه که دین طبیعی را در مقابل دین وحیانی مطرح میکند و معتقد است منابع الاهیات دینی طبیعی باید از عقل سالم برخواسته باشد و نه از تأمل نظری. او، انسان متجدد و رشد یافته را از خدا به عنوان ناصح آسمانی یا ایجاد کنندهی محرک برای انسان بینیاز میداند و معتقد است که متجدد، باید به آنچه عقلش میگوید، گوش فرادهد و تمام تلاش کانت این بود که ایمان مسیحی را تابع عقل و غیر دینی سازد» (صانعپور، 1381).
د) جنبهی مهم دیگر مدرنیته، رویکرد انسان نسبت به حیات اجتماعی به مثابهی یک بازی است. در جامعهی سنتی، جامعه به صورت ارگانیسمی تصور میشود که هرکس در آن جایگاهی داشت و فرد به تنهایی دارای ارزش نبود؛ درست به مانندخانواده که هرکدام ازاعضا، جایگاه و وظایف خاصی دارند؛ ولی جامعهی مدرن، بیشتر شبیه یک میدان بازی است؛ قواعدبازی اعلام میشود و بعد،بازیکنان دروسط میدان زندگی رها میشوند و به آنها میگویند حالا که قواعد را فهمیدید برویدبازی کنید،رقابت و سبقت، مدار و محور روابط وتعاملات اجتماعی است وآن پشتیبانی و آن ارتباطاتی که در جامعهی سنتی هست وآن اطمینان که به روابط شخصی وجود دارد،درجامعهی مدرن نیست (غنینژاد ،1375)
آیا میتوان انتظار داشت در جهانی که «فردیت» انسان و آرزوهای او ملاک عمل و داور نهایی است و هیچ چیز از قداست خاص برخوردار نیست و همه چیز در حال تغییر و دگرگونی مداوم و پیوسته است، و میدان زندگی به صحنهی رقابت و سبقت تبدیل گشته، خانواده بتواند خود را از معرض تغییر و دگرگونی دور نگهدارد و از همان قداست و جایگاه قبلی برخوردار باشد و آیا اگر «جهانی شدن» تعمیم و گسترش مدرنیته است (به تعبیر پارهای از صاحبنظران، همانند گیدنز) خود به خود به تضعیف خانواده و سست شدن پایههایش و در نهایت دگرگونیهای عمیق و وسیع در آن منجر نخواهد شد؟ و دیدم این که چنین هم شد!
فهرست منابع
1. احمدی، بابک (1380)، مدرنیته و اندیشهی انتقادی، چاپ دوم، نشر مرکز.
2. اعجازی، شهلا (1380)، جامعهشناسی خانواده، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان،
3. برمن، مارشال (1380)، تجربهی مدرنیته(ترجمهی مراد فرهادپور)، تهران طرح نو،
4. پیرسون (1380) معنای مدرنیت گفتگو با آنتونی گیدنز (ترجمهی علیاضغر سعیدی)، نشر کویر.
5. تافلر، آلوین (1374)، شوک آینده (ترجمهی حشمتالله کامرانی)، نشر سیمرغ.
6. تافلر، آلوین (1372)، موج سوم (ترجمهی شهیندخت خوارزمی)، تهران نشر نو.
7. جعفری،سیدابراهیم(1385) در«آینده خانواده در تحولات جهانی» به نقل از اینترنت
8. سحرخیز، عیسی، ماهنامهی «آفتاب»، شمارههای 29و23و19و12
9. شیخی، محمدتقی (1380)، جامعهشناسی زنان و خانواده، شرکت سهامی انتشار.
10. صانعپور، مریم (1381) خدا و دین در رویکردی اومانیستی، اندیشهی معاصر.
11. عزت، هبه رئوف (1377)، مشارکت سیاسی زن (ترجمهی محسن آرمین)، نشر قطره.
12. کارلسون و همکاران (1378)، خانواده درمانی (ترجمهی عفت نوابینژاد)، انجمن اولیاء و مربیان،
13. کاستلز، مانوئل (1380)، عصر اطلاعات (ترجمهی حسن چاووشیان)، ج اول، طرح نو.
14. کوئن، بروس (1370)، درآمدی به جامعهشناسی (ترجمهی محسن ثلاثی)، نشر فرهنگ معاصر.
15. کیت،نش (1380)، جامعهشناسی سیاسی معاصر (ترجمهی محمدتقی دلفروز)، انتشارات کویر.
16. گنجی، اکبر (1375)، سنت، مدرنیته، پستمدرن، گفتگو با داریوش آشوری و دیگران، سراج.
17. گیدنز، آنتونی (1380) پیامدهای مدرنیت (ترجمهی محسن ثلاثی)، تهران نشر مرکز، چاپ دوم،
18. محسنی ،منوچهر (1380)، جامعهشناسی جامعهی اطلاعاتی، نشر دیدار.
19. مگی،هام (1382)، فرهنگ نظریههای فمینیستی (ترجمهی مهاجر و دیگران)، نشر توسعه.
20. موسوی، اشرفالسادات (1382)، خانواده درمانی کاربردی، دانشگاه الزهراء.
21. هلد، دیوید (1382)، جهانیشدن و مخالفان آن (ترجمهی کرباسیان)، انتشارات علمی و فرهنگی.
22. یان،آرشولت (1382)، جهانیشدن (ترجمهی مسعود کرباسیان)، انتشارات علمی و فرهنگی.
نظرات